یک داستان آموزنده

منوی اصلی


نویسندگان


لینک دوستان

وبلاگ تخصصی سلاح وشکار

آشناترين ها

آموزشی و اطلاع رسانی

quartz1

Hot News

کانون شرق نو

کلبه شادی

مجله انلاین برنا

ای اف دی دانلود.::مخصوص هکرها::.

کیت اگزوز

زنون قوی

چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک   ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و اطلاعات برای بهبهانیهای گل و آدرس www.behbahanfun.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته. در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد .





قالب بلاگفا

آمار بازدید

» تعداد بازديدها:
» کاربر: Admin

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 303
بازدید دیروز : 35
بازدید هفته : 344
بازدید ماه : 338
بازدید کل : 847196
تعداد مطالب : 472
تعداد نظرات : 60
تعداد آنلاین : 1


type="text/css">//Ashoora.ir|Oghat Begins

آرشیو ماهانه


پیوند های روزانه


لوگوی ما

سرگرمی و اطلاعات


لوگوی دوستان


بر چسب ها




یک داستان آموزنده

شنبه 30 مهر 1390

 سالها پیش، در کشور آلمان، زن و شوهری زندگی می کردند. آنها هیچ گاه صاحب فرزندی نمی شدند. یک روز که برای تفریح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند، ببر کوچکی در جنگل، نظر آنها را به خود جلب کرد. مرد معتقد بود: نباید به آن بچه ببر نزدیک شد. به نظر او ببرمادر جایی در همان حوالی فرزندش را زیر نظر داشت. پس اگر احساس خطر می کرد به هردوی آنها حمله می کرد و صدمه می زد. اما زن انگار هیچ یک از جملات همسرش را نمی شنید، خیلی سریع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زیر پالتوی خود به آغوش کشید، دست همسرش را گرفت و گفت: عجله کن! ما باید همین الان سوار اتوموبیلمان شویم و از اینجا برویم. آنها به آپارتمان خود باز گشتند و به این ترتیب ببر کوچک، عضوی از ا عضای این خانواده ی کوچک شد و آن دو با یک دنیا عشق و علاقه به ببر رسیدگی می کردند. سالها از پی هم گذشت و ببر کوچک در سایه ی مراقبت و محبت های آن زن و شوهر حالا تبدیل به ببر بالغی شده بود که با آن خانواده بسیار مانوس بود. در گذر ایام ، مرد درگذشت و

مدت زمان کوتاهی پس از این اتفاق، دعوتنامه ی کاری برای یک ماموریت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسید. زن، با همه دلبستگی بی اندازه ای که به ببری داشت که مانند فرزند خود با او مانوس شده بود، ناچار شده بود شش ماه کشور را ترک کند و از دلبستگی اش دور شود. پس تصمیم گرفت: ببر را برای این مدت به باغ وحش بسپارد. در این مورد با مسوولان باغ وحش صحبت کرد و با تقبل کل هزینه های شش ماهه، ببر را با یک دنیا دلتنگی به باغ وحش سپرد و کارتی از مسوولان باغ وحش دریافت کرد تا هر زمان که مایل بود، بدون ممانعت و بدون اخذ بلیت به دیدار ببرش بیاید. دوری از ببر، برایش بسیار دشوار بود. روزهای آخر قبل از مسافرت، مرتب به دیدار ببرش می رفت و ساعت ها کنارش می ماند و از دلتنگی اش با ببر حرف می زد. سر انجام زمان سفر فرا رسید و زن با یک دنیا غم دوری، با ببرش وداع کرد.
بعد از شش ماه که ماموریت به پایان رسید، وقتی زن، بی تاب و بی قرار به سرعت خودش را به باغ وحش رساند، در حالی که از شوق دیدن ببرش فریاد می زد: عزیزم، عشق من، من بر گشتم، این شش ماه دلم برایت یک ذره شده بود، چقدر دوریت سخت بود، اما حالا من برگشتم و در حین ابراز این جملات مهر آمیز، به سرعت در قفس را گشود: آغوش را باز کرد و ببر را با یک دنیا عشق و محبت و احساس در آغوش کشید. ناگهان، صدای فریادهای نگهبان قفس، فضا را پر کرد: نه، بیا بیرون، بیا بیرون: این ببر تو نیست. ببر تو بعد از اینکه اینجا رو ترک کردی، بعد از شش روز از غصه دق کرد و مرد. این یک ببر وحشی گرسنه است. اما دیگر برای هر تذکری دیر شده بود. ببر وحشی با همه عظمت و خوی درندگی، میان آغوش پر محبت زن، مثل یک بچه گربه، رام و آرام بود. اگرچه، ببر مفهوم کلمات مهر آمیزی را که زن به زبان آلمانی ادا کرده بو ، نمی فهمید، اما محبت و عشق چیزی نبود که برای درکش نیاز به دانستن زبان و رسم و رسوم خاصی باشد. چرا که عشق آنقدر عمیق است که در مرز کلمات محدود نشود و احساس آنقدر متعالی است که از تفاوت نوع و جنس فرا رود.
برای هدیه کردن محبت، یک دل ساده و صمیمی کافی است، تا از دریچه ی یک نگاه پر مهر عشق را بتاباند و مهر را هدیه کند. محبت آنقدر نافذ است که تمام فصل سرمای یاس و نا امیدی را در چشم بر هم زدنی بهار کند. عشق یکی از زیباترین معجزه های خلقت است که هر جا رد پا و اثری از آن به جا مانده تفاوتی درخشان و ستودنی، چشم گیر است. محبت همان جادوی بی نظیری است که روح تشنه و سر گردان بشر را سیراب می کند و لذتی در عشق ورزیدن هست که در طلب آن نیست. بیا بی قید و شرط عشق ببخشیم تا از انعکاسش، کل زندگیمان نور باران و لحظه لحظه ی عمر، شیرین و ارزشمند گردد. در کورترین گره ها، تاریک ترین نقطه ها، مسدود ترین راه ها، عشق بی نظیر ترین معجزه ی راه گشاست. مهم نیست دشوارترین مساله ی پیش روی تو چیست، ماجرای فوق را به خاطر بسپار و بدان سر سخت ترین قفل ها با کلید عشق و محبت گشودنی است.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: برچسب‌ها: داستان", ,

نوشته شده توسط مهران بدیعی در ساعت 15:43



درباره



به وبلاگ من خوش آمدید. سعی میکنم واسه همتون مطالب جالب و خوندنی داشته باشم.با نظرتون به من کمک کنید.ورودتون رو پیشاپیش تبریک میگم خوش آمدید.
mehran_esa2@yahoo.com


مطالب پیشین

فروش پنل ارسال پیامک تبلیغاتی با بهترین امکانات و ارزانترین قیمت
ارسال انبوه پیامک تبلیغاتی با ارزانترین قیمت
عکس های قدیمی بهبهان
عکس های قدیمی کشف حلقه زرین ارگان بهبهان1368
7نکته در مورد خندیدن
8خطری که پیتزا دارد!!
آیا خوردن خمیر دندان ضرر دارد؟
صابون بهتر است یا شیر پاک کن؟
برای جلوگیری از سرماخوردگی زنجبیل مصرف کنید
6نکته مهم درکاربا کامپیوتر
مجیدی ودخترش در رستوران
دوست یابی کنید یا دوستانتان را بیشتر کنید!
راهکارهایی برای رفع استرس
گوشی موبایل را 100درصد شارژ نکنید
9 موضوع شگفت انگیز از زندگی آلبرت انیشتن
کوتاهترین خلبان جهان
کشف جسد پزشک تهرانی پس از18سال
زود بخوابید تا سلامت باشید
خشوع امام صادق(ع) در لبیک گفتن
بنر کلوب




Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by behbahanfun
This Template By Theme-Designer.Com