فروش قباله بهشت!!

منوی اصلی


نویسندگان


لینک دوستان

وبلاگ تخصصی سلاح وشکار

آشناترين ها

آموزشی و اطلاع رسانی

quartz1

Hot News

کانون شرق نو

کلبه شادی

مجله انلاین برنا

ای اف دی دانلود.::مخصوص هکرها::.

کیت اگزوز

زنون قوی

چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک   ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و اطلاعات برای بهبهانیهای گل و آدرس www.behbahanfun.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته. در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد .





قالب بلاگفا

آمار بازدید

» تعداد بازديدها:
» کاربر: Admin

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 122
بازدید دیروز : 35
بازدید هفته : 163
بازدید ماه : 157
بازدید کل : 847015
تعداد مطالب : 472
تعداد نظرات : 60
تعداد آنلاین : 1


type="text/css">//Ashoora.ir|Oghat Begins

آرشیو ماهانه


پیوند های روزانه


لوگوی ما

سرگرمی و اطلاعات


لوگوی دوستان


بر چسب ها




فروش قباله بهشت!!

جمعه 23 دی 1390



بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد
در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد
پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست

آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت
جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت

ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد
زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی از خدمتکارانش به طرف او آمد
به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت
 
بهلول، چه می سازی؟
بهلول با لحنی جدی گفت
بهشت می سازم

همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت
آن را می فروشی
بهلول گفت
می فروشم.
 
قیمت آن چند دینار است؟
 
صد دینار
زبیده خاتون گفت
 
من آن را می خرم

بهلول صد دینار را گرفت و گفت
این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم
زبیده خاتون لبخندی زد و رفت

بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت
بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد
وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت

زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد
در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود
گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند
زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند
یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت
این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای
وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که
دیده بود برای هارون تعریف کرد

صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد
وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از
او استقبال کرد

بعد صد دینار به بهلول داد و گفت
-
یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش
بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت
به تو نمی فروشم
هارون گفت
اگر مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم
بهلول گفت
اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم
هارون ناراحت شد و پرسید
چرا؟
بهلول گفت
-
زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری،
من به تو نمی فروشم

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: برچسب‌ها: داستان", ,

نوشته شده توسط مهران بدیعی در ساعت 16:19



درباره



به وبلاگ من خوش آمدید. سعی میکنم واسه همتون مطالب جالب و خوندنی داشته باشم.با نظرتون به من کمک کنید.ورودتون رو پیشاپیش تبریک میگم خوش آمدید.
mehran_esa2@yahoo.com


مطالب پیشین

فروش پنل ارسال پیامک تبلیغاتی با بهترین امکانات و ارزانترین قیمت
ارسال انبوه پیامک تبلیغاتی با ارزانترین قیمت
عکس های قدیمی بهبهان
عکس های قدیمی کشف حلقه زرین ارگان بهبهان1368
7نکته در مورد خندیدن
8خطری که پیتزا دارد!!
آیا خوردن خمیر دندان ضرر دارد؟
صابون بهتر است یا شیر پاک کن؟
برای جلوگیری از سرماخوردگی زنجبیل مصرف کنید
6نکته مهم درکاربا کامپیوتر
مجیدی ودخترش در رستوران
دوست یابی کنید یا دوستانتان را بیشتر کنید!
راهکارهایی برای رفع استرس
گوشی موبایل را 100درصد شارژ نکنید
9 موضوع شگفت انگیز از زندگی آلبرت انیشتن
کوتاهترین خلبان جهان
کشف جسد پزشک تهرانی پس از18سال
زود بخوابید تا سلامت باشید
خشوع امام صادق(ع) در لبیک گفتن
بنر کلوب




Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by behbahanfun
This Template By Theme-Designer.Com